بوگون نیگار خانیمین دوغوم گونودور
هئش کیم نیگار خیاوی نین تورکی دیله اوره ک یاندیرماسین دانابیلمــز
اونا تبریک و اوزون عومور آرزو ائلیرم
نامه نیگار خیاوی به رضا براهنی تیر ماه 1391
آقای براهنی عزیز، اجازه بدهید نوشتهام را بی مقدمه بیاغازم و با تکیه بر
گفته مشهور«هیچ ترتیبی و آدابی مجوی، هرچه میخواهد دل تنگت بگوی»، راحتتر
سخن بگویم. چون شما را بقدری به خود نزدیک میدانم که جراتِ با فراخِ دل
پیشِ بزرگِ شما گلهگی آوردن خود بخود به سراغ آدم می آید.، بقول مثل
معروف ترکی، گؤیول اومدوغو یئردن کوسر.
جایگاه شما در عرصه ادبیات و تنقید چنان غیر قابل بحث و ستودنی است که
اظهارات منِ نیم وجبی هیچ تاثیری بحال آن نمیتواند داشته باشد. همین که شما
این یادداشت را بخوانید لطف بس بزرگی در حقم کردهاید. پس موضع و موقع این
یادداشت تاکید بر جایگاه و تاثیرات بیشمار شما در عرصۀ ادبیات نیست بلکه
خیزگاه این دلنوشته جمله ای از شما در یکی از مصاحبههایتان است: «من اگر
آثارم را به ترکی نوشته بودم، الان در آذربایجان پنجاه رمان نویس داشتیم.»
این جمله شما باعث شده سر بسیار دمل چرکینی در میان ساکنان ادبیات
آذربایجان باز شود.
بسیار دلم می خواست این نوشته را بزبان مادری شما و خودم، ترکی برایتان
مینوشتم آنهم نه به این دلیل که شما سواد خواندن ترکی ندارید چون میدانم که
شما نوشتن به ترکی را اگر هم بلد نباشید خو اندن آنرا حتمن میتوانید، بلکه
به این دلیل که همقلمان شما نیز این نوشته را که از طرف یک خدمتگزار و
عاشق زبان و ادبیات ترکی نوشته میشود بتوانند بخوانند. بسیاری از همان
همقلمانی که دائمن بینشان در اینکه شما به ادبیات و زبان آنها چه خدمتها که
نکردهاید را همواره مورد مناظره و مناقشه داشتهاند. همان همقلمانی که
بزرگی قلم شما برایشان بسیار سنگین بوده است همیشه. با اینکه مطمئن نیستم
آنان وقت گرانبهای خود را برای خواندن نوشتههایی ازین دست هدر دهند. عجیب
است که بسیاری از آنها چشم و گوششان را به جریان ادبیاتهایی که اطرافشان در
حال شکفتن است چنان با پنبه تپاندهاند که گاهی جدی بودن سلامتیشان نگرانی
برانگیز مینماید. اما شاید برای آنها جالب باشد، برای آنها که از دست شما
کفری هستند بخاطر امضایتان پای یکی دو فقره پتیشن ویا حمایت از تدریس زبان
مادری در مدارس، شاید جالب باشد در مورد انتظارات بر نیامده ادبیات
آذربایجان از شما مطلع شوند و اینهمه بر شما نتوفند.
از وقتی که دست بقلم بردهام همیشه خواستهام به شما افتخار کنم، همیشه فکر
کردهام میشد، آری میشد و حتا بطرز تحسین برانگیزی میشد به شما افتخار کرد
اما بگذار کسانی به شما افتخار کنند که برای آنها افتخار آفریدید. لطفن
نگویید شرایط اجتماعی –سیاسی اجازه نداده، شرایط اجتماعی –سیاسی این ایران
از ابتدای شام رضاخانی هیچگاه به مردم آذربایجان هیچ اجازه و مجوزی روا
نداشته، با همه این اوصاف بودهاند کسانی که عشق زبان و فرهنگ مادری جسارت
خطر کردن به آنها داده است. مگر حبیب ساهر، علیرضا نابدل، بولود قاراچورلو و
صدها دیگرانی که امروز مینویسند به امید صدور مجوز از شرایط اجتماعی
–سیاسی نشستند؟ ولی این هم واقعیتی است که پشت پا زدن به نام و شهرت آسان
نیست و بس مشکل است. یادمان باشد و بویژه آنهایی که در این برش از تاریخ
قلمشان در خدمت زبان مادری نمیچرخد هنوز، فردای تاریخ در معرض سوالات
بیشمار فرزندان خود خواهند بود، همچنانکه امروز شما هستید وغربال تاریخ
داور باانصافی بوده همیشه.
راستی آقای براهنی عزیز، شما چرا بزبان ترکی ننوشتید؟ من تقریبن نمیدانم
جواب شما چه خواهد بود اما خودم به خودم چنین جواب میدهم: چون آقای براهنیِ
بزرگ عاشق زبان مادریش نیست. همان که همه ادیبان بزرگ دنیا هستند. همان که
باید میشدید و نیستید. نه، شما عاشق زبان مادریتان نیستید چون نوشتن
بزبانی که از آغاز شام پهلوی معروض انواع تحقیرها و تقبیحها بوده آتش عشقی
بزرگ در سینه میطلبد. بهرحال شما روزی باید به این سوال پاسخ دهید. شما به
نکتهای اشاره کردهاید که دقیقن درست است. اما چرا چرایش را بیان
نکردید. چرا چرایش را مسکوت رها کردید. چرا بحال زار زبان مادریتان
نسوختید، چرا و چگونه با این دوری ساختید؟ نکته این نیست که اگر بزبان ترکی
نوشته بودید آذربایجان امروز صاحب چندین رمان نویس و منتقد بود، آری این
ادعای شما با احتمال بسیار بالا میتوانست محقق شود ویا حداقلش این بود که
ادبیات معاصر آذربایجان صاحب رمان نویسی بزرگ بنام دکتر رضا براهنی میشد
و منها امروز چالش افتخار کردن به شما را نداشتیم. اما نکته دقیقن اینست
که دلیل ننوشتنتان را بهتر است خود بیان کنید بلکه درسی باشد تا دیگران
اشتباه شما را مرتکب نشوند. و چرا ادبیات ما را از داشتن رمان نویسان و
منتقدینی که میتوانستند در سایه قلم توانای شما آثار ادبی گرانی بیافرینند
محروم کردید؟ چرا رضا براهنی و غلامحسین ساعدی و مفتون امینی و عمران صلاحی
و... ادبیات آذربایجان را در برهوت بی قلمی تنها جا گذاشتند؟ اینرا
صمیمانه میپرسم چرا هیچگاه برای سرنوشت زبان مادریتان جدی و مسئولانه
نفکریدید؟ با دادن اسامی ترکی به کاراکترها که نمیشود بار مسئولیت را از
دوش انداخت. شما بهتر از هرکسی میدانید که نامگذاری اسامی و اماکن ترکی
برای کاراکترهای یک اثر خدمت به ادبیات یک ملت نمیتواند بحساب آید. باید که
با کلمات، نحو و فضاهای زبانی و بین زبانی یک زبان قلمورزی کرد و آن را
به چالش کشید.
آری، این سرنوشت تلخ ماست آقای براهنی عزیزمان، از ایام قدیم ادیبان و قلم
ورزان ما در راه تنومندی و درشت هیکلی زبان و ادبیات غیر مادری سر از پا
نشناختهاند، و حتا آن خود نیز چماقی شده هر زمان بر فرق ما که، خفه شوید
ای آدمهای دست دوّم شما که باشید که ادعا کنید قطران و خاقانی و نظامی
مولوی و شیخ اشراق و... ترک بودهاند؟ عیبی هم ندارد در هر حال آنها
شکرینگی فارسی را پاس داشتهاند. دستشان درد نکند شاید! ما حسود نیستیم
بدارند پاس و بدارید پاس. ولی ای کاش زبان مادریتان را نیز لحظهای پاس
میداشتید. تا قلمهایی که بعد از شما میآیند اینهمه در کوره راههای از همه
نوعش پر داش و سنگلاخ میان انبوه زخمهاشان دست و پا نزنند.
جناب دکتر براهنی، در واقع ما با این نوشتهها داریم با خودمان درددل
میکنیم. همان خودی که بقول شاعرمان «سهند» هر وقت دیگران به تکّه سفالی
احتیاج داشتند، کوزه آب خانه اش را بخاطر آنان شکسته. و البته این درددل را
بر ما می بخشید.
با احترام همیشگی
نیگار خیاوی / 1391 تیر ماه
آردینی اوخو