گون سوزلری

بو وبلاق دا تورک لرین گونده لیک دغدغه لریندن دانیشیب و بحث ائلیریک

داستان بابک،افشین و معتصم

0 گؤروش
یازار:‌ امین

هر سال دومین جمعه تیر ماه مراسمی درقلعه بابک واقع در شهرستان کلیبر استان آذربایجان شرقی به پاس بزرگداشت این اسطوره ملی برگزار می شود که میلیون ها دوست دار بابک خرمدین در این مراسم شرکت می کنند که اخیرا بدلیل سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی این مراسم به صورت پراکنده برگزار می شود .


http://gunsuzlari.arzublog.com/uploads/gunsuzlari/babakin_mojesemesi.jpg


گویند بابک به حصار افشین بود به هفت ماه .وافشین از شاهزادگان اشروسنه در بالای آموی رود یا ماوراء النهر بودمنطقه ای کوهستانی بین سمرقند و خو****  بود که به اسیری به بغداد برده شده بود و نام اصلی ش خیدر بن کیکاوس بود و در درگاه خلیفه معتصم چاکری می کرد .و خلیفه معتصم  هفتمین خلیفه عباسی بود و عباسیان از نوادگان عباس عموی رسول بودند که داعیه حکومت داشتند .هوادارانشان جامه سیاه می پوشیدند و به سیاه جامگان مشهور بودند وآن ها را  شیعه بنی عباس می گفتند.

عباسیان پسر عمو های بنی امیه بودند که بر خوان یغمایی که گسترده شده بود به کنار زده شده بودند وپس در پی فرصتی بودند تا خود به تنهایی بر سر سفره غارت ملل بنشینند.

در خفا به نام خلیفه ای بی نام تبلیغ می کردند و داعیانشان را به شهر های اشعال شده می فرستادند تا از بین موالی که ایرانیان ودیگر ملل اسیر بودند نیرو جذب کنند . یکی از این مناطق خراسان بزرگ بود .

خراسان بزرگ بخش شرقی امپرا طوری اسلامی به حساب می آمد.که به خاطر موقعیت مناسب جغرافیایی اش محلی عالی برای اسکان عرب های اشغالگر بود .

عرب در این زمان از خراسان  وخراسانیان یا جزیه می گرفت و یا خراج و یا سهم الاربابی از زمین هایی که به قهر از آن خود کرده بود و جز این به بهانه هایی مدام به شهر های آن سوی آموی رود حمله می کردند و با غارت وکشتار اموال مردم را به تاراج می بردند.

پس زمینه برای قیام بر علیه اشغال مهیا بود.این را داعیان بنی عباس بخوبی می دانستند. به همین خاطر وقتی ابراهیم یکی از داعیان ابوالعباس سفاح در زندان  ابومسلم را دید دریافت

که بومسلم فردی مناسب برای رفتن به خراسان است.

ابومسلم با دست خط سفاح بعنوان داعی خراسان به آن دیار رفت. و زمینه قیام را فراهم دید. در این زمان حکومت خراسان در تشتت و جنگ های داخلی بود و بومسلم فرصت یافت تا قیام را سازمان دهد و در روز موعود سیاه جامگان به میدان بیایند و بساط امویان را برچینند.

چون بساط اموی با سر پنجه ایرانیان بر چیده شد .ابوالعباس سفاح که تا آن روز در خفا بود و داعیانش تنها بنام خانواده هاشم تبلیغ می کردند و می گفتند ما رضایت داریم هر کس را که جمع توافق کند کافی ست از خانواده هاشم باشد .اما در روز موعود سفاح بمیدان آمد و خطبه را بنام خود خواند.

سفاح بعد از۴ سال در گذشت و خلافت به منصور برادرش رسید .

 منصور در نخستین سال های خلافت ابومسلم را بخواند و با خدعه بکشت تا کسی که آنان را بقدرت رسانده بود از صحنه قدرت حذف کند.

حذف ابومسلم آغاز شورش ها و قیام ها بود شورش سنباد واستادسیس و نهضت ۱۴ ساله المقنع تا قیام بیست ساله بابک.

ودر این سال ها بابک پنجه در پنجه خلیفه مامون ومعتصم کرد تا سلطه تازیان را براندازد.

ودر آخر خلیفه معتصم متوسل به شاهزاده ای ایرانی شد از اهالی اشروسنه بنام خیدر بن کیکاووس معروف به افشین.

شاهزاده ای در پی نام ونان و برایش آن چه مهم بود راهی بودکه او را بقدرت و ثروت می رساند

در سال ۲۲۰ هجری بود که  قرعه  جنگ پس از شکست سرداران نام آور عرب بدست بابک بنام افشین خورد.

برای افشین این قرعه شانس بزرگی بود .پیروزی بر بابک او را می توانست به قدرت بیشتر و ثروت افسانه ای برساند. از فردای پیروزی می توانست برسرداران ترک که خویشان مادری معتصم بودند و به جاه و حشمتی در دربار خلیفه رسیده بودند بدان حد که می توانستند در روز روشن در بغداد دست دختران عرب را بزور بگیرند و به خانه خود برند پیشی بگیرد و او بشود سردار سوگلی خلیفه وجز این تمامی اموالی بود که از خرمدینان بدست می آورد .

جنگ افشین با بابک سه سال طول کشید. وخلیفه مدام افشین را با درم های بار شده بر شتران و غلامان ترک حمایت می کرد.

در آخر افشین از جنگ هایش با بابک سودی نبرد و قلعه او را در حصار گرفت.بابک برای او خوردنی های بسیار فرستاد وبه او پیغام داد شما میهمان مائید می دانم در این ده روز خوردنی نیافته اید و مارا جز این چیزی بیشتر درسفره نبود . تا شاید فتح بابی باشد برای مذاکره .اما افشین خوردنی ها را پس فرستاد و گفت در سپاه من سی هزار مرد جنگی هست که با امیرالمومنین و سیصد هزار مسلمان دیگر یک دلند واز جنگ با تو باز نگردند مگر بزینهار باز آیی.

بابک درهای حصارهایش را محکم کرد و در آنجا بماند تا چه پیش آید .

افشین بر گرد قلعه لشگر گاه کرد و خندق کند وهمان جا بنشست.

روز از دوسوی درانتظار و شب به شبیخون می گذشت واز هردو طرف کشته پشته بود.

زمان به نفع افشین و به ضرر بابک بود هفت ماه در حصار چیز زیادی برای گذران بابک و نزدیکانش نگذاشته بود.

 پس بابک حیله ای ساخت و از افشین خواست برای او از خلیفه زینهار بگیرد .

افشین شادمان شد و حصار بشکست و قاصد ببغداد فرستاد تا با زینهار برای بابک باز گردد.

 چون شب در رسید بابک با  کسان خود از قلعه بیرون شد و راه ارمنستان را در پیش گرفت .

در نزدیکی های ارمنستان در روستایی فرود آمد واز چوپانی گوسفندی بخرید.چوپان او را شناخت و به امیر ارمنستان خبر برد.

امیر ارمنستان سهل بن سنباط بود .و سهل پیش از آمدن بابک به دیار خود نامه ای از افشین داشت که از او خواسته بود در گرفتار کردن بابک یاور او باشد وهزار هزار درم بستاند.(مروج الذهب).

سهل با خود گفت: دیر آمدی ای آهوی گریز پای و چه خوب آمدی به دام سهل .

و با خود اندیشید افشین و به تبع او خلیفه برای این شاه شکار چه خواهند داد واو چه منزلتی در پیش خلیفه بغداد خواهد داشت.

پس سهل با امیرانش برنشست و بدیدار بابک رفت و با او لطف و اکرام بسیار کرد و او را به سرای خویش که کاخ شاهی بود به میهمانی برد.و در نهان به افشین نامه نوشت که صید گریز پای به پای خود به دام آمده است تا رای تو چه باشد .

افشین نوشت او را گرم گیر و در فلان روز به فلان جای برای شکار بیرون ببر و درآنجا سپاه من او را در بند گیرند و به بغداد برند. سهل همان کرد که افشین خواست.

در روز موعود سهل بابک را به بهانه شکار به دامگه برد بی خود وبی سلاح.

و در ظاهر اسباب شکار را بیاراست. تا سواران افشین آماده شکار شوند، که شکار بابک بود. وسگ شکاری نیز خود او بود که پوزه می سائید تا سپاهیان افشین از کمین گاه بیرون آیند و صید بی سلاح را در میان گیرند.

پس کسان افشین از کمینگاه بیرون آمدند و بابک را درگرفتند .بابک به سهل نگریست وغمی سراسر وجودش را گرفت.از خیانتی که بر تاریخ و مردم خود می رفت.از سوی کسی و کسانی که نیازی به این در غلطیدن در این منجلاب پر ازلای ولجن خیانت نداشتند

بابک اندیشید که اگر چوپانی که به او گوسفندی را فروخت او را در ازای کیسه زری به سپاهیان افشین تسلیم می کرد این قدر دلش نمی شکست. فقر می تواند ذهن آدمی را تیره و تار کند و آدمی قادر نباشد به بد و خوب روزگار خود بیندیشد ودر منجلابی بغلطد که راه برون رفتی نباشد اما برای کسانی که به این خیانت می نگرند قابل فهم است که چرا فقر می تواند با خیانت شانه به شانه شود .

 و بازاندیشید به خیانت و فرو مایگی کسانی که در این خاک بر آمده بودند اما دل به این خاک نداشتند، چون افشین و با خود گفت ایکاش معتصم خود با خدعه او را دربند کرده بود واگر چنین شده بود این قدر غمگین نبود.عباسیان با خدعه و نیرنگ از روز نخست بر سر کار آمده بودند و بند ناف این سلسله جنایت را با خیانت بریده بودند .

 او در این بیست و چند سال در تمامی شب ها وروزها با فکر شکستن سپاه خلیفه و مرگ خفته بود و می دانست از همان روز نخست که به جاودان پیوست رهایی میهن از دست اشغالگران بیرحم هیچ راهی جز فدای تام و تمام ندارد و او برای فدای تام وتمام آماده بود و می دانست که مرگ چون عقابی تیز چنگ در هر لحظه ای او را دنبال می کند.

همه این ها را می دانست و از خیانت مردمان فرومایه نیز غافل نبود . اما به خیانت کسانی چون سهل و افشین نمی اندیشید .ویا اگر می اندیشید آن را از محالات تاریخ می دانست.

وهمیشه با خود می گفت هر انسان برای فروختن خود بهایی دارد و دلیلی.سهل و افشین چه دلیلی برای خیانت و فروختن خود داشتند و دارند و قیمت این فروختن چیست.

پس رو کرد به سهل و گفت :ای سهل ،ای سهل مرا به این جهودان ارزان فروختی .اگر مال و زر می خواستی ترا بیش از آن چه اینان دادند می دادم(تاریخ طبری حوادث سنه ۲۲۲)

وباز اندیشیدکه قیمت آدم ها به جنم آدم ها بر می گردد.فرومایگی مقام و منزلت نمی شناسد و قیمت هر موجود فرومایه بیش از چند سکه مسین نیست. مگر یهودا مسیح را به هفت سکه مسین به فریسیان نفروخت. مبلغ ناچیزی که می توانست در روزگار ندامت بهای طناب داری برای  حلق آویز کردن خود باشد.

افشین اسراء را با کُند و زنجیر به بند کرد و آهنگ سامرا کرد .

خبر به خلیفه معتصم رسید.از شادی در پوست نمی گنجید .هر خبری را باور می کرد الا در بند کشیدن دشمنی که بیش از بیست و چند سال خواب از چشم بغداد ربوده بود و خلیفه بهر طرف که می رفت خبری از شکست سپاه و در هم کوبیده شدن سردارانش توسط بابک به گوش او می رسید . در تمامی این سال ها نام بابک بختکی بود که بر جسم و جان او سنگینی می کرد .

وحالا گرگ  بزرگ کوهستان های آذربایجان در بند بود و او می توانست او را از نزدیک بدون آن که ترسی از او در دل داشته باشد ببیند و حتی می توانست او را بیازارد ، به او دشنام دهد و به او بگوید: مادرت کور و زشت صورت بود و به حرامی با روغن فروشی بنام مرداس گرد آمده بود و ثمره این نزدیکی آدمی مثل توست.

 و تو نه می توانی به مادر یک چشمت افتخارکنی ونه به پدر روغن فروش مدائنی ات که نامش مرداس بود بمعنای آدمخوار.

همه این ها را می توانست چشم در چشم بابک به او بگوید بدون آن که او بتواند قدم از قدم بر دارد .

اما با خود گفت نباید دور اندیشی را از کف داد پس بهتر ست قاضی القضات بغداد نخست بعنوان پیش مرگ به نزدیک او برود.

شبانگاه احمد ابن ابی داود از مشاهیر معتزله و قاضی القضات بغداد را به دیدن او فرستاد.

احمد ابن ابی داود به دیدار بابک رفت ونام ونشان و رتبه خودرا پنهان کرد . می ترسید بابک زنجیر ها را از دست و پایش بگشاید وتا نگهبانان می خواهند به  داد او برسند او را از نفس کشیدن خلاص کند

پرسش و پاسخ مختصری کرد از نام ونشان بابک ، می خواست مطمئن شود او بدون شک همان بابکی ست که بیش از بیست سال خواب از چشم دو خلیفه ربوده است . بابک به تحقیر در او نگریست . در چشم بابک قاضی گماشته ای بیش نبود .سگی بی مقدار که در پی استخوانی از درگاهی پاس داری می کرد.

قاضی القضات بغداد باز گشت و از دیدن بابک با خلیفه سخن گفت . کوهی در زنجیر، گرگی زخمی با چشمانی  خونبار ،دریایی اسیر در سیل بند هایی از آهن،ستاره ای دنباله دار در تاریکی محبس.

 خلیفه طاقت نیاورد صبح بشود پس شبانگاه به سرای افشین رفت تا بابک را با دوچشم خود ببیند، پهلوان دلیری که پشت تمامی سرداران او را بخاک رسانده بود .

آیا براستی بابک در اسارت او بود . با دوچشم خود می دید ولی باور نمی کرد .

چند باری بخود نهیب زد که اگردر خواب است بیدار شود اما در خواب نبود .

دیگر روز معتصم بر تخت نشست و مردم بغداد را فراخواند تا فتح الفتوح او را ببینند.

 و مردم به صف ایستادبودند از دروازه عامه تا مطیره.

معتصم از مشاورانش خواست بابک را چگونه به نزد او بیاورند که خواری بابک و بزرگی او را جهانیان با دوچشم خویش ببیند وباور کنند .

جملگی گفتند با فیل .پس فیلی را حاضر کردند و بابک را با لباسی زیبا و کلاهی از سمور از سرای افشین به سوی دارالعامه به حرکت در آوردند.

در راه رنود واوباش و ارذال را بیاوردند تا بابک را دشنام گویند و سنگ بزنند. بابک دشنام شنید و سنگ خورد و هیچ نگفت.تا به در وازه عامه رسیدند به نزدیک معتصم.

بابک در آن جا برادرش را دید به بند .به نزدیکی نگهبانان معتصم.پس برادرش گفت :ای بابک کاری کردی به تمامی عمر که کس نکرد .واشارتش به بیست و چند سال جنگ دلیرانه با سپاه خلیفه بود.

اکنون صبری کن که دیگری نکرده باشد.(شذرات الذهب ج ۲ص۵۱).

بابک نگاهی به مهر به برادر کرد و گفت :خواهی دید که صبر چگونه کنم

معتصم دژخیم را بخواند،نام او نود نود بود .پس اورا فرمان داد تا هر دودست بابک قطع کند .نود نود سر برخاک مذلت سائید و چنان کرد .

نخست دست راستش را بریدند.بابک دست دیگر در خون زد و در روی خود مالید به حوصله تمام.وبی اعتنا به هیاهوی رنود وتکبیر اوباش و اراذل .

صورتش به تمامی گلگون شد .معتصم به تعجب از تخت خود بر خاست .می خواست بداند این کار بابک از چه روست .پس به بابک نزدیک شد و پرسید :این چه عمل است؟ 

بابک گفت :در این کار حکمتی ست .تو هر دو دست وهر دو پای من ببری وخون من به تمامی از رگ هایم بیرون بیاید و گونه آدمیان از خون سرخ باشد چون خون به تمامی از رگ ها برود روی آدمی زرد شود .من روی خویش با خون خود سرخ کردم تا چون خون من به تمامی از تنم بیرون برود رویم زرد نشود تا ظریفان روزگار و فرومایگانی که قلم به مزد در عرصه تاریخ نان می خورند برای آیندگان ننویسند از ترس مرگ رویش زرد شد.

پس معتم به نود نود گفت دست دیگر ببر و همینطور پای چپ وپای راست .

بابک نگاه کرد و هیچ نگفت ودم بر نیاورد

پس معتصم فرمان داد او را در جانب شرقی بغداد میان دوجسر بردار کنند .(سیاست نامه ص۱۷۶).    



http://gunsuzlari.arzublog.com/uploads/gunsuzlari/caffe_babak.jpg

آردینی اوخو
سه شنبه 12 تیر 1403
بؤلوملر : گون سوزلری,

مختصری در مورد قلعه بابک

0 گؤروش
یازار:‌ امین


قلعه بابک یا قلعه جمهور در ۵۰ کیلومتری شمال شهرستان اهر و در ارتفاعات غرب رود بزرگ قره سو قرار دارد منطقه ای که به نام کلیبر معروف است.
قلعه بابک بر فراز قله ی کوهستانی در حدود ۲۳۰۰ تا ۲۷۰۰ از سطح دریا ارتفاع دارد قبل از رسیدن به دروازه قلعه و ورود به بنای مستحکم دژ باید از معبری عبور کرد که به صورت دالانی است و از سنگ های منظم طبیعی شکل گرفته و تنها گنجایش عبور یک نفر را دارد و دو نفر به سختی می توانند از آن بگذرند.
در تکیه گاههای طبیعی دیواره های قلعه و ۴ جهت بنا، ۴ جایگاه برای دیده بان ها به صورت نیمه استوانه ساخته شده است اینها مقر کوه بانیه ها و سربازانی است که هر جنبنده ای را تا کیلومترها دورتر، از فراز دره ها و کوهپایه ها زیر نظر می گرفتند.
بنای قلعه که دو طبقه و سه طبقه است پس از ورودی قرار گرفته است و پس از آن تالار اصلی وجود دارد که اطراف آنرا ۷ اتاق فرا گرفته است اتاق هایی که به تالار مرکزی راه دارند.
در قسمت شرقی قلعه تاسیساتی مرکب از اتاق ها و آب انبارها ساخته شده است و محوطه داخلی آنها به وسیله نوعی ساروج غیر قابل نفوذ گردیده و به هنگام زمستان از برف و باران پر شده و در تابستان و هنگام مضایق و محاصره ها از آب آنها استفاده می شده است.
در قسمت شمال غربی قلعه پلکانهایی سراسری وجود داشته که اکنون ویران شده و قسمت هایی از آن بیرون خاک است و تنها راه صعود به بخشهای مرتفع بناست.
به لحاظ موقعیت استقرار بنا بر فراز قلعه به گونه ای است که ۲۰ نفر سپاهی قادر بودند هجوم یک سپاه صد هزار نفری را مانع شوند و تلفاتی هم نداشته باشند چون تیر و کمان و اسلحه معمول زمان به سربازانی که بر بلندی موضع می گرفتند به جهت بعد مسافت بی تاثیر بودند.

در حفاری های باستان شناسی این قلعه، اشیا و ابزارهایی به دست آمده که سفالینه های منقوش و لعاب خورده است که یک دوره استقرار تا اوایل قرن هفتم هجری را نشان می دهد همچنین تعدادی سکه مسی کشف شده که برخی از آنها به علت ساییدگی و زنگ خوردگی فراوان غیر قابل خواندن است و در بین این سکه ها برخی مربوط به اتابکان آزربایجان هستند.
از آثار معماری و برخی سنگ های زبره تراش، روش چفت، بست سنگها، ملات ساروج و اندود دیوارها  از نوعی گچ و خاک می توان دریافت که ساختمان این قلعه در دوران حکومت پارت ها ساخته شده است.
این قلعه در قرون دوم و سوم و تا چند قرن پس از آن مورد تعمیر و مرمت قرار گرفته و تغییراتی در آن به وجود آمده و الحاقاتی در بنا ایجاد شد.
آرتور کستلر نویسنده مشهور انگلیسی در کتاب امپراطوری تورکان خزر، قیام بابک و خرم دینان را ادامه ی امپراطوری تورکان خزر می داند، قیامی که بر علیه ظلم و ستم دستگاه خلافت عباسی در قرن سوم هجری به مدت ۲۰ سال طول کشید و بعد از سرکوب قیام بابک و خرم دینان این قلعه به آتش کشیده شد.

 مسلم - باستان شناس

آردینی اوخو
جمعه 10 تیر 1401
بؤلوملر : تاریخ ,

موضوع قلعه‌ی بابک باید به فرصتی برای گردشگری تبدیل شود

0 گؤروش
یازار:‌ امین


کاش خود  دولت حامی یک فستیوال در قلعه بابک باشد تا از این موضوع سو استفاده 
سیاسی نشود وقتی دولت نیرو هایش را چند روز مانده به تولد بابک به کلیبر و مسیر قلعه 
بابک میفرستد این خود باعث تحریک میشود 

آردینی اوخو
پنجشنبه 9 تیر 1401
بؤلوملر : تاریخ ,

بابک خرم دین

0 گؤروش
یازار:‌ امین


بابک خرم دین                                                    

یک روز شاهی به از ۴۰ سال بردگی… مهم نیست که زنده مانم یا بمیرم، هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من آنجا پادشاهم.»         بابک 

بابک خرمدین تولد ۷۹۵ میلادی-درگذشت ۳ صفر ۲۲۳ (قمری)/۴ ژانویه ۸۳۸ (میلادی) رهبر اصلی شورشیان ایرانی خرمدین است که بعد از مرگ ابومسلم بر خلافت عباسی شوریدند خرمدینان مرگ ابومسلم را انکار کردند و معتقد بودند که ابومسلم بازخواهد گشت تا عدالت را در جهان برقرار نماید. بابک شورش خود را در آذربایجان آغاز کرد و ۲۰ سال با نیروهای خلیفه جنگید تا اینکه شورش او در سال ۸۳۷ میلادی سرکوب شد. یوسفی و نفیسی خرمدین را ترکیبی از زرتشت و مزدک می‌دانستند در حالی که باسورث خرمدین را معادل مزدک گرائی نوین می‌داند

اولین گزارش زندگانی بابک توسط واقدبن عمروالتّمیمی، در «اخبار بابک» نوشته شده‌بود که اکنون در دست نیست. این نوشتار توسط ابن ندیم در کتاب الفهرست هم نقل شده‌است و احتمالاً توسط مقدسی مورد استفاده قرار گرفته‌است. بقیهٔ منابع کمتر در این باره توضیح داده‌اند و بینشان اختلاف وجود دارد.

جدای از فرقه نویسان، متونی که بیش از همه جنبش خرمدینی را یاد می‌کند آثار ابن ندیم، طبری – به ویژه در مورد قیام بابک – و خواجه نظام الملک است. و اخباری که نظام الملک و طبری – مخصوصاً در مورد دستگیری و اعدام بابک – روایت می‌کنند، اختلاف کمی دارند.

تحریف هویت بابک

  • عباس زریاب روایت‌هایی را که در تاریخ الرسل و الملوک طبری و الفهرست ابن ندیم آمده و بابک را زنازاده معرفی می‌کند، ساخته و پرداختهٔ دشمنان بابک می‌داند. او همچنین عدهٔ کسانی را که به دست بابک کشته شده‌اند و زنانی را که اسیر شده‌بودند، مبالغه‌آمیز و جعل دشمنان بابک می‌داند.
  • یوسفی در بیشتر منابع جز نوشته دینوری، آثار طعنه و دشمنی را درباره بابک می‌بیند و می‌گوید که اطلاعات ما درباره بابک و شورش او اکثراً از مخالفانش به ما می‌رسد
  • بهرامیان در مورد روایت‌هایی که بابک را حرام‌زاده جلوه می‌دهند می‌گوید: “روشن است که در این روایت قصد تحقیر و طعن بابک در کار در میان بوده است”
  • شجاع‌الدین شفا در بارهٔ عقاید فرقهٔ بابکیه و خرم‌دینان معتقد است که هر چه به ما رسیده است، از تاریخ‌نویسان مسلمان است که در انتساب انواع جرایم و اتهامات به او با یکدیگر مسابقه گذاشته‌اند. شفا معتقد است که کتاب‌ها و نوشته‌های بابکیان پس از تصرف دژ باج، همگی توسط اعراب سوزانده شده‌اند.
  • زرین‌کوب مطالبی را که در منابع موجود دربارهٔ بابک آورده‌اند غرض‌آلود و افسانه‌آمیز می‌داند. به همین خاطر وی معتقد است که به سختی می‌توان از ورای غبار افسانه‌ها، سیمای واقعی بابک را دید. نهضت بابک ظاهراً در بین عامهٔ مردم طرف‌دارانی داشت اما مورد علاقهٔ دهقانان و بزرگان نبود چون بابک در صدد احیای عقاید مزدکی بود. ناچار مسلمانان نیز نمی‌توانستند آن را تحمل کنند. زرین کوب در ادامه می‌نویسد: تاریخ‌نویسان مسلمان کوشیده‌اند تا خاطرهٔ او را تیره و تباه کنند و از روی تعصب سعی کرده‌اند سیمای او را زشت و ناپسند جلوه دهند. افسانه‌هایی که در باب او جعل کرده‌اند به خوبی نشان می‌دهد که با غرض و نیت‌هایی سعی داشته‌اند نام بابک را آلوده کنند. بدین گونه قسمت‌های مهم تاریخ بابک و خرمدینان در ظلمت ابهام فرو رفته‌است. زرین‌کوب می‌نویسد: سمعانی نام پدرش را مرداس نوشته ‌است. ظاهراً «مرداس» از دو جز «مرد» و «اس» آمده ‌است و به معنی مردم‌خوار است؛ که مناسب‌ترین نامی است که دشمنان بابک می‌توانسته‌اند برای پدر او بیابند. پدر ضحاک را نیز بعضی مرداس خوانده‌اند. نکتهٔ دیگری که زرین‌کوب در روایت الفهرست اشاره می‌کند، اصراری است که برای رسوا کردن بابک به کار رفته‌است. (ابن ندیم) مادر او را زنی یک چشم که مدتی با مرد روغن فروش به حرام گرد آمده‌بود معرفی کرده‌است. به اعتقاد زرینکوب آثار غرض و کینه راویان آشکار است.
  • نفیسی هم معتقد است که جزئیات زندگی بابک در پس پردهٔ تعصب و خودخواهی و خویشتن‌بینی مورخان اسلامی پنهان مانده است و آنچه دربارهٔ تاریخ دین خرمی نوشته‌اند همه آلوده به غرض و تهمت است
  • آمورتی می‌گوید: در مورد خرمدین‌ها نوشته‌هایی داریم که اگر چه مثل همیشه تصعب آمیز و جانبدارانه است ولی تعدادشان زیاد است.
  • نام و تبار

  • ام او (بابک) معرب نام ایرانی پاپک است  . برخی از خاورشناسان همچون اشپولر، پتروشفسکی، ساندرز حدس می‌زنند که نام اصلی وی پاپک باشد در تمامی منابع نام بابک یافت می‌شود، اما مسعودی نام او را حسن ذکر کرده‌است.مورخین ارمنی بابک خرمدین را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کرده‌اند

    پدر او، روغن فروش دوره گردی به نام «مِردَس» یا «مِرداس» (بنابر گفتهٔ سمعانی)و یا «عبدالله» (به استناد ابن ندیم) از اهالی تیسفون بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود. مادر او (به استناد فصیح) زنی تک چشم بود که «ماه‌رو» نام داشت و از اهالی آذربایجان بود. این در حالی است که یوسفی زیبارو (ماهرو) بودن مادر بابک توأم با تک چشم بودنش مضحک می‌داند

  • تولد و جوانی

  • بابک در روستای بلال آباد در حومهٔ اردبیل به دنیا آمد. آورده‌اند که «روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر می‌گشت. بابک در آن زمان گاو‌های مردم را به چراگاهی می‌برد. مادر، وی را در زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود و از بن هر مویی از سینه و سر وی خون می‌تراوید. چون بابک از خواب بر آمد دیگر اثری از خون ندید، دانست که دیری برنخواهد آمد که کار پسر بالا گیرد».زرین کوب این روایت را هم تراز افسانه دانیال و بخت‌النصر دانسته و آنرا جعل دشمنان بابک می داند.
  • واقدبن عمرو گوید بابک زمانی نیز در روستای سرات ستوربانی شبل بن المنقی الازدی می‌کرد و از شاگردان او تنبور نواختن می‌آموخت پس از آن به تبریز، شهری از اعمال آذربایجان شد و دو سال خدمت محمدبن رواد ازدی کرد سپس در هیجده سالگی به بلال آباد نزد مادر بازگشت و مقیم شد
  • جاویدان بن شهرک رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف می‌کند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش می‌آید و با اجازهٔ مادرش او را همراه خود می‌برد و او را سرپرست اموال و املاک خود می‌سازد. مدتی پس از آن که بابک در خدمت جاویدان به‌سر می‌برد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا می‌رود. همسر جاویدان به سبب علاقه‌ای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام می‌کند که روح جاویدان در بابک حلول یافته‌است و او می‌بایست جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می‌شود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی‌آورد. خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.
  • پایگاه بابک

  • شهر بذ، منطقه و قلعه‌ای در مرکزآذربایجان، به خاطر قیام بابک معروف شداین شهر مرکز اصلی مقاومت خرمدینان و بابک در برابر خلفای عباسی (به ویژه معتصم ) بود.شهر بذ که فاصلهٔ کمی با رود ارس دارد، امروزه فاقد حیات است

    به خاطر غیرقابل دسترس بودن موقعیت جایگاه بابک، قدرت او بسیار زیاد بود، چنان که (به نقل از یاقوت) بُهتُری-شاعر عرب-در شعرهایش به این موضوع اشاره می‌کند. بذ تنها قلعه بابک نبود، قلعه‌های دیگری هم ذکر شده که خرابه‌های آنها امروزه هم قابل شناسایی است. به استناد فهرست و تنبیه الاشراف مسعودی محدوده قلمرو بابک ارتفاعاتی بود که از شرق به دریای کاسپین و ناحیه شروان و شماخی، از غرب تا ناحیه جلفا و نخجوان و مرند، از شمال تا ساحل رود ارس و دشت مغان و از جنوب تا نزدیک اردبیل و مرند کشیده شده است.

  • قیام خرمدینان

    پس از مرگ جاویدان، همسر وی زمینه را برای جانشینی بابک فراهم کرد و با موافقت اعضای فرقه با بابک ازدواج کرد. نخستین اقدام بابک تهاجم وسیع به یک روستای مسلمان نشین بود. این تهاجم که با روشی بسیار بی رحمانه صورت گرفت، با صلح جویی معمول و نرم خویی خرمدینان که خود منابع به آن اعتراف دارند در تضاد بود. تمامی ناحیه بذ در اختیار بابک بود و اعراب به مراغه عقب نشستند. بابک به دلیل‌های امنیتی روستاها و شهرک‌های اطراف قلعه خود را ویران کرد .

    در زمان خلافت مامون جنبش‌های مخالف محلی در غرب ایران شکل گرفت. بابک به سال ۲۰۰ یا ۲۰۱ ه قمری /۸۱۶ م در شهر بذ در مرکز آذربایجان در آن قسمت از ایران سر بر شورش برداشت.بابک پیام تشویقانهٔ حاتِم بن هرثَمْه بن اَعْیَن والی آذربایجان را برای شورش دریافت کرده بود چرا که مامون پدر حاتم را زندانی و به قتل رسانیده بود .

  • قیام در زمان خلافت مامون

  • چون خبر شورش بابک به گوش مأمون رسید، یحیی بن مُعاذبن مسلم از موالی بنی ذُهْل (از شاخه‌های قبیله بنی شیبان ) را مأمور ارمنستان و آذربایجان و سرکوب بابک کرد. بنا به گفتهٔ یعقوبی، یحیی بن معاذ با بابک چندین جنگ کرد که در آن‌ها هیچ‌یک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند. پس از آن مأمون عیسی بن محمدبن ابی خالد را مأمور جنگ با بابک کرد و او با سپاهیان معروف به «حَرْبیّه » عازم جنگ شد، امّا شکست خورد و ناگزیر بهشمالغرب آذربایجان که ارمنستان کنونی بازگشت. شکست عیسی از بابک به قول طبری در ۲۰۶ بوده است.

    چون کار بابک بالا گرفت مأمون زُرَیْق بن علیّ بن صدقه الاْزدی را به جنگ او فرستاد، ولی او نیز کاری از پیش نبرد و مأمون محمدبن حُمَیْد طوسی را مأمور دفع غائله کرد. محمدبن حمید سردار بزرگ و مشهوری بود و شعرای نامدار مانند بُحْتری و ابوتمام طائی او را مدح کرده‌اند. محمد در آغاز به پیروزی‌هایی دست یافت، ولی در راهی سخت و باریک به او حمله شد و به قتل رسید. به گفتهٔ طبری این واقعه در روز شنبه ۲۵ ربیع الاول ۲۱۴ و در «هشتاد سر» اتفاق افتاد.

    مأمون پس از آن عبدالله بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبدالله بن طاهر تا دینور رفت و از آن‌جا به فرماندهانی که با محمد بن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند.در حالی که عبدالله مشغول جمع‌آوری لشکر برای سرکوب شورش بابک بود، برادرش طلحه بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون در سال ۲۱۴ ه.ق / ۸۲۹-۸۳۰ میلادی عبدالله بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبداللّه به خراسان رفت.به گفتهٔ طبری مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید. آن‌گاه مأمون علی بن هشام را مأمور آذربایجان و جنگ با بابک کرد. رفتار علیّبن هشام مقبول امرای آذربایجان نیفتاد و مأمون او را احضار کرد و به قتلش فرمان داد. به گفتهٔ طبری، علی بن هشام قصد داشته‌است که نزد بابک برود.

گرفتاری‌های مأمون در ۲۱۶ و ۲۱۷ و ۲۱۸ در جنگ با روم شرقی و مرگ او در ۲۱۸ موجب شد که خرّمیان در قسمت‌های دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان) سر برآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بوده‌است. شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.

قیام در زمان خلافت معتصم

در سال ۲۱۸ ه قمری / ۸۳۳ م بابک بعد از ۴ جنگ، کنترل بیشتر آذربایجان و جبال را به دست گرفت شورش خرّمیان در اصفهان و همدان و لرستان، و قدرت روز افزون بابک در آذربایجان، موجب شد که معتصم، برخلاف مأمون، خطر بابک را بسیار جدّی تلقی کند. به همین دلیل معتصم همهٔ همّ و نیروهای خود را صرف برانداختن بابک کرد. برای این کار یکی از سرداران بزرگ خود به نام خیذربن کاووس معروف به افشین را که از بزرگ‌زادگان فرغانه بود برگزید و سردار بزرگ دیگری به نام ابوسعید محمدبن یوسف طائی ثَغْری را همراه او ساخت. معتصم دستور داد تا افشین باروها و دژهایی راکه بابک میان زنجان و اردبیل خراب کرده بود مرمت کند و در مواضع مناسب لشکرگاه‌هایی برای حفظ راه‌ها و تأمین وصول قوای کمکی و ارسال خواربار و تجهیزات از بغداد به اردبیل مستقر سازد.

چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفته است، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچه ارومیه و تبریز در تصرف او بود و در ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت می کرد چون از لشکرکشی بی سابقهٔ افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کردی یکی از فرستادگان و «اسپهبذان» بابک را بغدر گرفت و نزد المعتصم فرستاد. المعتصم از عصمت دربارهٔ متصرفات بابک و راه‌ها و گذرگاه‌های بلاد او و روش جنگی او اطلاعات بسیاری به دست آورد که البته در پیروزی‌های افشین مؤثر افتاد.

نبرد با فرمانده افشین

افشین با آمادگی کامل و تجهیزات مفصّل به راه افتاد. ارتباط کامل بغداد را با اردبیل تأمین کرد و در محلی به نام برزند فرود آمدو این شهر را بازسازی کرد و پایگاه فرماندهی خود در نبرد بابک قرار داد بابک این شهر را به دلیل موقعیت استراتژیکی که در مسیر جادهٔ اصلی اردبیل تا دشت مغان داشت  در نوشتهٔ ابن خردادبه افشین در فاصلهٔ دو فرسنگی برزند به سوی بذ، در سادراسب، یک خندق و با فاصلهٔ دو فرسنگ از آن در زهرکَش خندقی دیگر، و سپس در دو فرسنگی زهرکش، در دوالرود (یا روذالروذ) سومین خندق را حفر کرد تا از شبیخون سپاهیان بابک در امان باشد. از خندق سوم افشین تا قلعه بذ یک فرسنگ بیشتر فاصله نبود. اما طبری فاصلهٔ خندق سوم افشین را تا البذ دو فرسنگ می‌نویسد که کمابیش با فاصلهٔ دهکدهٔ قلعهٔ برزند کنونی به طور مستقیم به طرف غرب (تا قره سو) مطابقت می کند افشین شبکهٔ جاسوسی و خبرگیری منظمی هم برقرار کرد. سپاهیانش که مرکّب از عرب و ترک و فرغانه‌ای و داوطلبان جهاد بودند به همه گونه تجهیزات رزمی مجهّز بودند.

در جنگی که در ۲۲۰ میان بابک و افشین در محلّی به نام ارشق روی داد بابک شکست خورد و ناچار شد که از متصرّفات خود در اطراف اردبیل و برزند دست بکشد و به دشت مُغان برود و از آن‌جا به قلعهٔ بذ، که دژ اصلی او بود، پناه برد. در ۲۲۱ ه.ق در ناحیهٔ هشتادسر، میان یکی از سرداران افشین به نام بُغای بزرگ و یکی از فرمادهان بابک-آذین یا طرخان- جنگی درگرفت که به شکست بغا انجامید امّا در جنگ‌های بعدی شکست در جانب بابک بود.

نبرد در قلعهٔ بذ

پس از جنگ‌های سخت که به کندی پیش می‌رفت، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاه‌ها و حفره‌ها کنده بود و پای اسب‌های سپاه افشین در آن‌ها فرو می‌رفت. در این‌جا دستهٔ «گِلْغَریّه» به کمک رسیدند و دیوارهای خانه‌های سر راه را خراب کردند و چاه‌ها را پرکردند. بابک گردونه‌ای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان جهاد به درون قلعهٔ بذ راه یافتند. در نهایت قلعه در ۹ رمضان ۲۲۲ ه.ق/۱۵ آگوست ۸۳۷ م سقوط کرد. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانه‌ها و کاخ‌های ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپه‌ها و بیشه‌ها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راه‌ها و گردنه‌ها و راه‌های خروج از بیشه‌ها را بگیرند. در این میان امان‌نامه‌ای از معتصم رسید و افشین از یاران بابک که اسیر شده بودند خواست تا امان‌نامه را نزد بابک ببرند، اما کسی از ترس بابک جرأت این کار را نداشت. سرانجام دو تن از جان گذشته حاضر شدند که امان‌نامه را به بابک نشان دهند به شرط آن که افشین در صورت کشته‌شدن ایشان حافظ عیال و اولادشان بشود. پسر بابک نیز نامه‌ای به همراه ایشان برای پدرش فرستاد. اما بابک بی آن‌که نامه را بخواند به آورندهٔ آن دشنام داد و او را کشت و نامه را بی آن‌که مُهْر از آن بردارد به گردن مقتول آویخت و آن‌گاه رو به دیگری کرد و دشنام‌های سختی به پسرش داد و او را بندهٔ پستِ بی مقدار خواند و از پدری او اظهار بیرازی کرد.

فرار به ارمنستان

بابک، با یکی دو تن از همراهانِ خود، خسته و گرسنه به ارمنستان رسید. در آن‌جا، به تفصیلی که در طبری آمده است، سَهْل بن سُنْباطِ ارمنی، از مالکان و امرای آن سامان، او رابه بهانهٔ پذیرایی به قصر خود دعوت کرد و بعد او را گرفت و تسلیم افشین کرد. افشین در برابر این خدمت صد هزار درهم به پسر او و یک میلیون درهم برای خود او از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان» بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقا یافت. برادر بابک به نام عبداللّه نیز که هنگام فرار بابک همراه او بود به یکی از بزرگان ارمنی به نام عیسی بن یوسف خواهرزادهٔ اصطفانوس (استپان) پادشاه بَیْلَقان پناه برد و او هم عبدالله را گرفت و تسلیم افشین کرد.

دستگیری و اعدام

دو تن از سرداران افشین به نام‌های یوزباره و دیوداد روز دهم شوّال ۲۲۲ بابک را به برزند نزد افشین بردند و افشین او را به سامرّا برد. در شب پنجشنبه سوم صفر ۲۲۳ وارد این شهر شدند. در آن‌جا به دستور معتصم لباسی از دیبا و کلاهی از سمور بر بابک پوشاندند و سوار فیلش کردند و از مَطیره تا باب العامه برای تماشای عامه گرداندند.

او در هفتم ژانویه سال ۸۳۸ م برابر با ۶ صفر ۲۲۳ ه.ق (۱۷ دی ۲۱۶ هجری خورشیدی)، به‌دستور معتصم بالله کشته‌شد. ابتدا دست و پای وی را به تدریج قطع کردند. سپس جنازهٔ مثله شده‌اش را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند. بر طبق بعضی منابع سر او را بعداً برای نمایش در شهرهای دیگر و خراسان گرداندند.(محّلِ داری که بابک را به آن آویخته بودند تا مدتی در سامرّا معروف بود). برادرش عبداللّه را نیز در بغداد نخست به همان شکل فجیع کشتند و تنش را در قسمت شرقی میان دوجِسْر به دار آویختند.بعدها مازیار، شاهزادهٔ طبری، دیگر قیام کنندهٔ ضد عباسی به دستور خلیفه عباسی در همان جا به دار آویخته شد. بعضی منابع مانند خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاست‌نامه نقل می‌کنند که در هنگامی که دست اول بابک را می‌بریدند. بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلوده می‌کرد. وقتی معتصم علت آن را پرسید، بابک پاسخ داد که چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت می‌شود من صورتم را خونین می‌کنم که کسی گمان نکند که بابک ترسی به دل راه داده‌است.

خواجه نظام الملک در سیاست نامه گوید: «روزی معتصم بمجلس شراب برخاست و در حجره‌ای شد، زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد، باز برخاست و در حجره‌ای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد و در گرمابه شد و غسل بکرد و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بکرد و بمجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه. گفت: این نماز شکر نعمتی از نعمت‌هائی است که خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این سه ساعت پرده بکارت از سه دختر برداشتم که هر سه دختر سه دشمن من بودند: یکی دختر ملک روم و یکی دختر بابک و یکی دختر مازیار گبر»

یاقوت در معجم الادبا از حمدون بن اسماعیل روایت کرد: «در مجلس معتصم سه کنیزک بودند، مرا پرسید که: ایشان را می‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: یکی از آن‌ها دختر بابک خرمی و دیگری دختر مازیار و سومی دختر بطریق عموریه است»

سرانجام خرمدین ها

نظام‌الملک شکست بابک، مازیار و امپراتوری بیزانس را ۳ پیروزی بزرگ برای اسلام در زمان معتصم به حساب آورده است دستگیری و اعدام بابک پایان کار جنبش خرمدینان نبود. جنبشی که ادامه یافت تا مدارکی دال بر حیاتش در قرن ۳ ه.ق / ۹ م بدهد. داوطلبین شورشی که خود را بابکیه می‌خواندند، تا قرن ۵ ه.ق / ۱۱ م در شهر بذ منتظر مهدی ماندند و مناسک خاصی را انجام می‌دادند

ابن حوقل و اصطخری اظهار می‌کنند که خرمدینان در مساجد قرآن می‌خواندند، ولی بغدادی می‌گوید این حیله آنهاست تا وانمود کنند که مسلمانانند تا بی‌ایمانی‌شان را بپوشانند

با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و می‌توان گفت که قیام خرم‌دینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافتهٔ احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.

تحلیل وضعیت اجتماعی ایرانیان

آمورتی می‌گوید با وجود ابهامی که درباره خرمدینان هست، اما نسبت به سایر قیام‌ها (به آفرید، راوندیان، سندباد مجوس، مقنع، اسحاق ترک، استاذسیس) اطلاعات بیشتری درباره عنصرهای اجتماعی و اهداف خود به ما می‌دهد

شخصیت بابک

جسارت، زیرکی و استعداد بابک در فرماندهی نظامی در مبارزه طولانی و اعتمادی که پیروانش به او داشتند، بی تردید استثنائی است. طبری می‌گوید هیچ یک از خرمدین‌ها جرئت این را نداشتند که امان نامه خلیفه را به فرمان افشین به بابک برسانند. وقتی فرستاده افشین به بابک رسید، بابک عصبانی گفت که این پیغام را به پسرم برسان: «ممکن است زنده بمانم یا نه. من به عنوان فرمانده شناخته شده‌ام. هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من (آنجا) پادشاهم». این کلمات بلندپروازی و اراده وسیع بابک را نشان می‌دهد. بابک در گفتگو با سهل بن سنباط (به روایت طبری) گفت: «این خوب نیست که من و برادرم در یک جا باشیم، اگر یکی از ما را بگیرند، دیگری می‌توان زنده بماند. من نمی‌دانم چه اتفاقی رخ خواهد داد. ما هیچ جانشینی برای رهبری این جنبش نداریم». در حقیقت، بابک هنگام پناه بردن به سهل بن سنباط برادر خود را به جای دیگری فرستاد، به امید آنکه جنبش ادامه پیدا کند. همچنین به روایت طبری هنگامی که افشین خواست آذربایجان را (به سمت سامرا) ترک کند از بابک پرسید که آیا خواسته‌ای دارد یا نه. بابک جواب داد که می‌خواهد شهرش را ببیند. افشین در شب مهتابی بابک را با چند نگهبان به بذ فرستاد و اجازه داد که به دور شهر بگردد. این نشانه عشق بزرگش به وطنش است.

خشونت خرمدینان

تحت حکومت بابک، خرمیان که تا پیش از زمان بابک کشاورزانی صلح‌جو بودند و از کشتن و آزار رساندن به دیگران خودداری می‌کردند، به سربازان جنگی تبدیل شدند که مشتاق جنگیدن و کشتن، تخریب آبادیها و حمله به کاروانها بودند. گزارشها حاکی از آن است که بابک مردان جنگی خود را به کشتن مردم و تخریب آبادیها و بستن راهها امر می‌کرد.به گزارش ابن ندیم خرّمیان اهل قتل و جنگ و غصب اموال نبوده‌اند. مقدسی می‌نویسد که خرمدین‌ها از ریختن خون پرهیز داشتند مگر به هنگامی که عَلَم خلاف برافرازند. همین برخوردهای خونین سبب تحریک مسلمانان شهرهای برای جنگ با خرمیان که آن را جهاد می‌دانستند شد. چنانکه در منابع آمده است، در سپاه افشین عده زیادی از داوطلبان جهاد بوده‌اند.

ماهیت خرمدینان آذربایجان

زریاب ۳ دلیل برای شورش خرمدینان می‌داند:

  1. علت سیاسی: به استناد مقدسی، خرّمدینان پس از کشته شدن ابومسلم به دست منصور خلیفه عبّاسی سخت به خشم آمده بودند و این امر ظاهراً برای آن بود که ابو مسلم را همچون کسی می‌دیدند که در برابر عرب قیام کرده بود و به همین دلیل پس از قتل او در پی تحقّق آرزوهایش بودند و می‌خواستند ملک و سلطنت را به ایرانیان بازگردانند
  2. علت روانی: خرمدینان را ظاهراً مسلمانان- چه عرب چه عجم- تحقیر می‌کردند. هنگامی که جاویدان پسر شهرک هنگامی به ده بلال آباد پناه آورده بود و از گِزیر (مأمور پذیرایی از تازه واردان به ده) تقاضای منزل می‌کند، گِریز، برای توهین، او را در منزل مادر بابک جای می‌دهد. این رفتار نشان می‌دهد که مردم ده و رئیس آن مسلمان بوده‌اند و نمی‌خواسته‌اند که از یک نفر خرمی در جای آبرومندانه‌ای پذیرایی کنند. مقدسی می‌نویسد که اصحاب بابک در فقر و ذلّت به سر می‌بردند. زن جاویدان به بابک گفته بود که از قول جاویدان به خرّمیان خواهد گفت که بابک «جباران » را خواهد کشت و دین مزدکی را احیا خواهد کرد و آنها را که خوار و پست بوده‌اند عزیز و والا خواهد کرد
  3. علت اقتصادی: به استناد مقدسی اصحاب بابک و خرّمدینان در تنگدستی می‌زیستند. این تنگدستی به طور کلّی ناشی از زورگویی عمّال دولتی و جنگهای امرای محلی با یکدیگر بوده است


جایگاه زن در بین خرمدینان

زرینکوب به این دلیل که خرمدینان که از پیروان مزدک بودند آنها را به اشتراک در دارائی و زن نسبت داده است برخی از تاریخ نویسان گفته‌اند که ریشه اصطلاح خرمدین از آنجاست که همه لذت‌ها را مباح می‌دانستند و از اینرو آنها را «اباحیه» می‌شمردند، اما نفیسی این اتهام را رد می‌کند و آنرا انتساب مخالفان می‌داند آمورتی می‌گوید برای بدگویی از این جنبش آنرا فاقد قیدهای شرعی یا اخلاقی معرفی کردند مادلونگ به استناد مطهر معتقد است خرمدین‌ها به آزادی رابطه جنسی عقیده داشتند اما به شرطی که زنان با آنان راضی باشند و همچنین به لذت بردن از همه خوشی‌ها تا زمانی که به کسی آسیب نرسد را نیز تائید می کند، اما انتساب ابتذال افراطی را که درباره رابطه جنسی شان در برخی منابع آمده است را باورنکردنی وصف می کند.

افشین، بابک و مازیار

ستان از زبان مازیار آورده است: «من و افشین خیدر بن کاووس و بابک هر سه از دیرباز عهد و بیعت گرفتیم که دولت از عرب بستانیم و به کسرویان بدهیم».کاوه فرخ معتقد است هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. او زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. علت خیانت افشین به بابک از نگاه نفیسی، این بود که معتصم پنداشت افشین از پس بابک بر نمی‌آید و می‌خواست سرکوب بابک را به طاهریان بسپارد، افشین که با طاهریان در بدست آوردن مقام در دربار خلیفه رقابت می‌کرد، ترجیح داد خود به جای طاهریان بابک را دستگیر کند. مازیار هنگامی که در دادگاه افشین، با افشین رو در رو شده بود، مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و من هرچه کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد. زریاب احتمال می‌دهد سخن افشین، اشاره به امان نامه‌ای بوده است که هنگام حمله به قلعه بذ برای بابک فرستاده بود

از گزارشهای طبری برمی‌آید که خود معتصم نیز دستورهای جنگی صادر می‌کرد و درباره اداره امور جنگ به افشین پیامهایی می‌فرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در نبرد با بابک متهم ساختند باسورث نوشته است که داوطلبان جهاددر آخرین یورش از لشکر جدا شده و به سمت قلعه بذ سرازیر شدند. این حمله ناموفق ماند تا اینکه فرغانه‌ای‌ها قلعه را گشودند. باسورث هم به استناد طبری می‌گوید که بی‌دلیل آنها معطل شده بودند

خرمدینان و ابومسلم

به نوشتهٔ دینوری، برخی خرمدین‌ها معتقد بودند که بابک پسر مطهر، پسر فاطمه، دختر ابومسلم است.دینوری در اخبارالطوال نوشته است: «آنچه بر من درست آمد و ثابت شد این است که بابک پسر فاطمه دخت ابومسلم است -نه دختر پیامبر اسلام- و از اینرو گروهی از خرمی‌ها خود را فاطمیه نامیدند» اما زریاب این روایت را قبول ندارد و آن را جعل خرم‌دینان می‌داند. از نظر او جعل از آن‌جا نشئت گرفته است که خرمدینان انتظار داشتند فردی از نسل ابومسلم ظهور کند و حکومت را از بنی‌عباس پس بگیرد.یوسفی می‌گوید معلوم نیست این انتساب حقیقی است یا اینکه توسط بابک (یا دیگر فرماندهان خرمی) جعل شده باشد تا پشتیبانی دوستداران ابومسلم را به خود جلب کند

    • مرتضی مطهری
  • «بابک خرم دین، کسی بود که اردبیل را تاراج کرد و در منطقه عرشه اردبیل به قدر موی سر به کشتار مردم اقدام کرد و تأثرانگیز است که بابک خرم دین به عنوان یکی از مفاخر اردبیل مطرح می شود در حالی که او مزدکی و آدم کش بوده است».

    • آیت الله موسوی اردبیلی
  • «شبهه ای در کفر و الحاد بابک خرم دین نیست. ترویج افکار و دفاع از مواضع او ترویج باطل و معارضه با اسلام و برای تضعیف هویت اسلامی جامعه است و صرف بیت المال و مال شخصی در جهت اشاعه نام و یاد او همه حرام است. باید مسئولین امور جداً از این گرایش ها جلوگیری نمایند».



آردینی اوخو
پنجشنبه 9 تیر 1401
بؤلوملر : تاریخ ,