گون سوزلری

بو وبلاق دا تورک لرین گونده لیک دغدغه لریندن دانیشیب و بحث ائلیریک

تلخ و صریح با رئیسی ، با زبان "حاج کاظم آژانس شیشه ای"

0 گؤروش
یازار:‌ امین

  پرویز پرستویی به بهانه عکسی از سفر ابراهیم رئیسی به سوریه در صفحه شخصی در اینستاگرامش به او حمله کرد.




:آقای رئیسی می‌خواهم از این عکس وام بگیرم و بگویم در این قاب که رئیس جمهور سوریه هم حضور دارد، خانمی بدون حجاب، بالبخند و دست به سینه مقابل شماست و شما هم باچهره خندان چشم در چشم آن خانم و دست راستتان را به علامت"ارادتمندیم" بلند کردید!



خب سوالم این است :شما که یک روحانی متشرع هستید، این لبخند و مستقیم به صورت یک خانم بی حجاب نگاه کردن گناه و معصیت ندارد؟

خوب حتما معصیت و گناه ندارد وگرنه شما، هم دست بلند نمی کردید و هم سرتان را پایین می انداختید، مثل خیلی از آدم های مومن و متشرع...

سوال دوم :

پس چرا حکومت سوریه دختران و زنان سوری را ملزم به پوشیدن حجاب اجباری نمی کند؟

پس چرا رئیس جمهور سوریه، بانوان کشورش را به خاطر نداشتن حجاب اجباری مجازات نمی کند!؟

واقعاً خیلی تناقض در این عکس با رفتار و اعمالی که در کشور صورت می‌گیرد وجود دارد...

حداقل ظاهر قضیه را حفظ کنید! در این نُه ماه گذشته چقدر خونها ریخته شد، چقدر خانواده ها داغدار شدند و چقدر از هموطنانمان در بند هستند، آنهم شروعش، مثلا برای بدحجابی بود...

امروز  در سوریه فرمودید برای تخریب هایی که در سوریه به وجود آمده  در کنارشان خواهیم بود!

از نظر بنده هیچ اشکالی هم ندارد که در همه جای این جهان همه به فکر هم باشند و در کنارهم و در صلح و آرامش روزگار اسپری کنند.

ولی در حال حاضر عده زیادی از هموطنانمان بسختی روزگار میگذرانند!

فقر

بیکاری

بی سرپناهی

بی هویتی"افرادبدون شناسنامه "

  در دور و برمان به وفور دیده می شود. روا نیست که بی توجه باشید...

یا حداقل در سفرهایی که دارید این عکس ها را نگیرید و این حرف هارا نفرمایید.

چراغ خاموش سفر کنید و داغ دل مردم را تازه نکنید.




آردینی اوخو
جمعه 15 اردیبهشت 1402
بؤلوملر : گون سوزلری,

خاطره تأمل بر انگیز پرویز پرستویی ازدوران کودکی‎اش با تصویر ! " از اون داستان های کوتاه که دل را گرم و نرم میکنه"

0 گؤروش
یازار:‌ امین

چندین روز که نه ، چندین ماهه که نمیدونم چرا توی این فاز (؟!) غوطه میخورم ! ... این پست پرویز پرستویی را در صفحه اینستاگرامش که خاطره ای از دوران کودکی اش را منتشر کرده بود را خاندم . برام بسیار جالب و خاطره انگیزناک بود . آوردمش اینجا به یادگار هویجوری ! شاید یه بنده خدایی ، رهگذری ، چیزی و یا کسی احساس من را داشته باشد و با خاندن این داستان کوتاه  دلی از عزا در بیاره ! خدا رو چه دیدی ؟..  ندیدی که !
و اما داستان  :
هفت یا هشت سالَم بود. برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل با سفارش مادرم رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه‌رو تا دانشگاه هم همراهی کنی! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار (ریال). دور از چشم مادرم مابقی پولو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی. و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم جای شما خالی نوش جان کردم (عینَهو سواحل مدیترانه وپلاژ خصوصی)!!! خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ ...
راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود.
مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد، منم متوجه اعتراض او نشدم.
داشتم ازکاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود، احساس غرور می‌کردم، اما اضطراب نهفته‌ای آزارم می‌‌داد... پس‌فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید اقای صبوری (رحمت خدا بر اوباد) میوه وسبزی گران شده؟
گفت نه حاج خانم.
گفت پس بقیه پولو چرا به بچه ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلمِ خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد، با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت (قلبم از طپش قلیان می‌کرد): حاج خانم فراموش کردم، طلبتون باشه!!! دنیا رو سرم چرخ می‌خورد. اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می‌گفت به خاطر دو گناه مجازات می‌شدم، یکی دروغ به مادرم، یکی هم تهمت به حاج صبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم.
حاجی روبه من کرد و گفت این دفعه مهمان من، ولی نمی‌دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه...؟! بخدا هنوزم بعد 44سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها با خودم میگم این آدما کجان و چرا نیستند. آدمایی از جنس بلور که نه کتاب‌های روان‌شناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند.
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه...!"


کپی از وبلاگ دوست عزیزم صادق اهری

آردینی اوخو
پنجشنبه 24 فروردین 1402
بؤلوملر : فلسفی سوزلر,