گون سوزلری

بو وبلاق دا تورک لرین گونده لیک دغدغه لریندن دانیشیب و بحث ائلیریک

شایسته سالاری را با خالص سازی اشتباه نگیریم

0 گؤروش
یازار:‌ امین

«آقای محصولی ادعا دارد که خالص سازی یعنی شایسته سالاری اما ما مخالف این حرف و منطق هستیم. خالص سازی او، از همان مظلوم کردن حمید و مهدی باکری شروع شد و اتفاقا خود ایشان هم شروع کرد. خالص سازی مخالف عدالت است، یعنی افراد حلقه خاص یعنی حلقه ارومیه بر مملکت حاکم شوند، بقیه آدم ها هم هیچ. خالص سازی کرامت انسان ها را هدف قرار داده است و می گوید انسان ها لیاقت و شایستگی هم داشته باشند ولی آدم ما نباشند در مدار مدیریت قرار نمی گیرند.

حلقه‌ای در مقطعی رویش کرده و طی سال های اخیر نیز در قالب جبهه پایداری خود را نشان داد و نمود پیدا کرده است، اینها اکنون مهندسی خالص‌سازی کشور را انجام می دهند. یعنی بر مراکز تولید ثروت خیمه زده و به نفع گروه و حزب خودشان چپاول می کنند و هر چه آدم عاقل، شایسته و فرهیخته را حذف کرده و به حاشیه می رانند؛ از اساتید دانشگاه گرفته تا شخصیت های سیاسی، افراد موثر فرهنگی و حتی در حوزه علمیه در حال خالص سازی هستند و بسیاری را کنار می‌گذارند. این جریان فکری یک حلقه در قم داشت و یک حلقه دیگر در ارومیه که در نهایت در جبهه پایداری به یکدیگر متصل شدند. با غفلت از حکمرانی این جریان، توانستند برخی نهادهای دولتی در کشور را در اختیار بگیرند و با تکیه بر این نهادهای دولتی سرانجام توانستند دولت، مجلس، صداوسیما، کیهان و نهادهای دیگر را در اختیار بگیرند و پشتوانه مالی نیز که دارند.»

آردینی اوخو
چهارشنبه 1 آذر 1402
بؤلوملر : گون سوزلری,

مهدی باکری لرین یئری بوش

0 گؤروش
یازار:‌ امین

دو سیل ، دو شهردار / چقدر فرو ریخته ایم...

شهردار فوراً دستور داد پمپ مکش آب بیاورند و خود نیز تا رسیدن پمپ، به کمک همکارانش سیل بند کوچکی جلوی در زیر زمین درست کرد. چند دقیقه بعد، آب زیر زمین خالی شد و پیرزن که حالش بهتر شده بود شروع کرد به دعا کردن مهدی باکری و گفت: خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد؟!

 اوائل انقلاب، "مهدی باکری" شده بود شهردار ارومیه و البته تنها 9 ماه در این سمت ماند و بعد، استعفا کرد و راهی جبهه ها شد و تا زمان شهادتش که فرمانده لشکر عاشورا بود، در منطقه ماند و حتی بعد از شهادت نیز؛ پیکر او هرگز پیدا نشد و به خانه بازنگشت.

در یکی از روزهایی که او شهردار ارومیه بود، باران شدیدی در شهر آمد و سیل مناطقی از شهر را فراگرفت. شهردار به همه گروه های امدادی ماموریت داد به مناطقی که سیل در آنها جاری بود بروند و به مردم کمک کنند. آن روز، سیل در بخش فقیر نشین شهر بیشتر از جاهای دیگر جولان می داد.

مهدی باکری نیز همراه گروه های امدادی راهی شد و در میانه کار متوجه ناله های پیرزنی شد که آب وارد زیر زمین اش شده بود. پیر زن گریه می کرد و می گفت که هر چه برای دخترش جهیزیه گرفته بود، در زیر زمین مانده است.

شهردار فوراً دستور داد پمپ مکش آب بیاورند و خود نیز تا رسیدن پمپ، به کمک همکارانش سیل بند کوچکی جلوی در زیر زمین درست کرد. چند دقیقه بعد، آب زیر زمین خالی شد و پیرزن که حالش بهتر شده بود شروع کرد به دعا کردن مهدی باکری و گفت: خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد؟!

مهدی از او خواست که برای هدایت شهردار دعا کند و راهی ادامه عملیات امداد شد.
مهدی باکری، نه تنها آن روز خبرنگار و عکاس و حتی کارمند روابط عمومی شهرداری را با خود نبرد، که حتی به آن پیر زن و هم محله ای هایش هم نگفت که شهردار، خود اوست. مهدی، عاشق بود و فقط برای خدا کار می کرد.

سال ها گذشت و رسیدیم به 1401 و سیلی که امامزاده داوود تهران را در برگرفت. شهردار تهران بعد از فروکش کردن سیل، با کت و شلوار و عکاس راهی محل شد و کمی در گل ها راه رفت و دستوراتی داد و دم به دم نیز از او عکس گرفتند.

حتی وقتی به شهرداری برگشت و حتی وقتی داخل آسانسور شهرداری بود، از پاچه شلوار گل آلودش عکس گرفتند و در رسانه ها منتشر کردند تا عالم آدم بدانند که شهردار تهران، برای بازدید از محله سیل زده، پاچه های شلوارش گِلی شده است!

زیاده عرضی نیست جز این که از مهدی باکری ارومیه تا علیرضا زاکانی تهران، چقدر عوض شده ایم ما ... چقدر فرو ریخته ایم... چقدر... ! /عصر ایران

آردینی اوخو
یکشنبه 9 مرداد 1401
بؤلوملر : گون سوزلری,